گپ عیدانه فردوس حاجیان با نشریه نوروزی خبر شمال بیشتر از آنکه بوی سبزه و هفت سین بدهد , طعم گس دلتنگی میداد . حالا به خوبی می دانم چرا فردوس حاجیان هایی دیگر متولد نشدند! چرا که دیگر پیرمردی به نام نیرزاده نبود تا برای تدریس آموزش درس آب , بر سر معلمانش آب بریزد , تا شاید از میان انبوه شاگردانش یکی همچون فردوس حاجیان متولد شود . آری دیگر فرمانداری همچون وهاج نبود تا در سالهای توپ و تانک و خمپاره معلمی سخت کوش را در محرومترین نقطه استان ببیند و بخواهد که او در مدارس به بچه های آن دوران تئاتر درس بدهد و باز مدیرکلی به نام تقی پور وجود نداشت تا وقتی آوازه یک معلم سخت کوش را شنید بخواهد که او در مدارس شاهد درس تئاتر بدهد ...
قطعا فردوس حاجیان از میان تمام نگاه هایی متولد شد که زمانی از تاریخ این سرزمین به سادگی از کنارش نگذشتند. فردوس حاجیان با لبخند کودکانی خلق شد که عده ای دست به دست هم دادند تا این کودکان عاشق بار بیایند. پروژه شهرک الفبا زائیده تمام دستانی بود که خواستند تا کودکان این سرزمین در میان فضای سرد جنگ با شعور بار بیایند....
فردوس حاجیان از معلمی متولد شد که برای آموزش مفهوم جمع و کم هایش از سادگی زندگی کودکان آن زمان بهره برد . به طور حتم نخود و لوبیا و پیازی که او در تفهیم مفاهیم درسی به دانش آموزانش استفاده کرد کاربرد بیشتری از چوب خط های امروزی داشت و این را معلمی می دانست که در سرمای یخبندان زمستان آن سالها اسیر گرگ های جنگل های سوادکوه شد اما دست از عشق ورزیدن نکشید.
امروز وقتی صحبت از مسئله پدیدار شناختی ابژه ها می کند کلامش را سخت می فهمم , وقتی تفکر انتقادی نسبت به موضوعی مسیر گفتمانش را با رسانه ملی ناهموار می کند واژه هایش را نمی فهمم و من می دانم چرا با عمو فردوس و تفکراتش رشد نکردم چون به خوبی به یاد دارم که معلم باید همواره همراه باشد نه اینکه دستانم را در مسیری رها کند که امروز دانستم این رها شدگی جبر زمانه بوده است و نه تغییر گفتمان یک معلم ارزشی .
سراسر گفتگوی او به من ثابت می کند عمو فردوس کودکی هایم کمرش همچون دال شهرک الفبا خمید تا گندم های دشت پهناور سرزمینم نان شوند روی سفره این مردم نه سبزه های تزئینی که بعد از سیزده فروردین در خیابانهای این شهر نابود می شوند.
چه اقبال بلندی نصیب بچه های دهه شصت شد که تلویزیون ان زمان در گذر از فیلم فارسی ها توانست ذائقه مردم را با تولید آثاری همچون شهرک الفبا ارضا کند و چقدر مدیران رسانه ای ما در آن زمان افق دید وسیعی داشتند که تن به بدعت آموزشی عجیب دادند. فضایی که امروز از آن نشانی در رسانه ملی نیست و دیرزمانی است که دیگر قلبی برای ابتکار در تفهیم مفاهیم آموزشی در رسانه ملی نمی تپد .
آری امروز رسانه به جای آن که درد مشترک ملی را فریاد کند بیشتر ,خانواده ها را ترغیب می کند با پرداخت هزینه , شانسشان را برای طی کردن ده تا یکی پله های ترقی امتحان کنند . امروز دیگر حرف رسانه و مجری تلویزیون برای مردم حجت نیست چون نگاه منفعت طلبانه بر آن حاکم شده است . برنامه ساز تلویزیونی پول می گیرد تا مردم را ترغیب کند در اوضاع اقتصادی عجیب و غریب این روزها بر سر شانسشان قمار کنند که نمی دانم جذب کودکان برای اینکه با شماره گیری فلان شماره در مسابقه عمو .. شرکت کنند و آخر ماه مبلغ هنگفتی بابت کلامی که رد و بدل شد به خانواده تحمیل شود کجای مفهموم و عملی کردن اقتصاد مقاومتی در زندگی این مردم است؟!!
آری عمو فردوس کودکیهای من هنوز چشمانش نگران فاصله ای است که بین من و اوست و من این نگرانی را از میان کلامهایش می فهمم . قلب تلویزیون من نیاز به شوک دارد شوکی که ما دهه شصتی ها با خاطرات و نوستالژی های کودکی هایمان باید به آن وارد کنیم
فاطمه چهر نگار .