شیوا سرمست که نمایش «راز مرزها» را به‌صورت مشترک با کارگردانی ارمنی و با همراهی ۴ گروه ایرانی، ارمنی، روسی و اکراینی در ایروان به صحنه برده است، درباره این تجربه توضیح داد.

شیوا سرمست بازیگر و کارگردان تئاتر که اوائل فروردین نمایش «راز مرزها» را با همراهی هنرمندانی از ارمنستان، اکراین و روسیه به صحنه برد، درباره این تجربه به خبرنگار مهر گفت: نمایش «راز مرزها» سوم و چهارم فروردین ماه به کارگردانی مشترک من و هاروتیون هووانیسیان در تئاتر بابیلون ایروان به صحنه رفت. این اجرا با همراهی ۴ گروه ایرانی، ارمنی، اکراینی و روسی به صورت جداگانه تمرین شد و در ادامه به مدت یک هفته عوامل نمایش با یکدیگر تمرین گروهی داشتند تا به هماهنگی و جمع بندی‌های لازم برای اجرا برسند.

وی درباره ایده این نمایش بیان کرد: کانسپت ابتدایی شکل‌گیری نمایش از یک بازی شروع شد به این ترتیب که من با چند تن از دوستان ارمنی ام که یکی از آنها هاروتیون هووانیسیان بود، قرار گذاشتیم که هرکدام به زبان کشور خودمان با دیگری صحبت کنیم و از او چیزی را بخواهیم و بعد ببینیم طرف مقابل با وجودی که زبان ما را نمی‌داند چقدر متوجه صحبت‌ها و درخواست ما می‌شود. در این بازی من به زبان فارسی از دوستم خواستم که از جا بلند شود و تا حیاط کافه با من قدم بزند که در کمال تعجب او متوجه منظورم شد. من از قبل این ایده را که آدم‌ها برای ارتباط برقرار کردن با هم نیازمند کلام مشترک نیستند بلکه به زبان مشترک احتیاج دارند، در ذهن داشتم و می‌خواستم در فیلم کوتاهم آن را اجرا کنم. چون معتقدم زبان مشترک بین آدم‌ها از فهم و درک به وجود می‌آید و ارتباط برقرار کردن با زبان بدن و زخم‌ها و دردها و آرزوهای مشترکی که داریم باعث فهم و درک ما از هم می‌شود در حالی که ممکن است ۲ نفر هم زبان با یکدیگر باشند اما حرف هم را نفهمند و ارتباط بینشان درست شکل نگیرد. در واقع رتباط گرفتن آدم‌ها با یکدیگر فارغ از زبان مشترک از خاستگاه‌های مشترک، آرزو و درد مشترک می‌آید.

 

بازیگر نمایش «عمیق ممیز» با اشاره به اینکه مضمون نمایش درباره رهایی و آزادی است، ادامه داد: در نهایت هاروتیون هووانیسیان که این ایده را همچون داستان «برج بابل» می‌دید، پیشنهاد داد آن را عملی کنیم و به صورت یک نمایش به صحنه ببریم. خیلی از آرتیست هایی که در ارمنستان زندگی می‌کنند به دلیل وجود جنگ و شرایط نامناسب در کشورهایشان آنجا هستند. اتفاقاً شوهر بازیگر اکراینی نمایش ما روسی بود که در همین دوره جنگ در دانشگاه با یکدیگر آشنا شده بودند و یک روز قبل از شروع تمرین‌ها و در بهبوهه جنگ بین کشورهایشان با هم ازدواج کردند. خواسته همه گروه نمایش برقراری صلح در جهان و پایان یافتن جنگ است. ما از زندگی چیز زیادی نمی‌خواهیم و فقط می‌خواهیم در صلح و آرامش به شادی زندگی کنیم همین درد مشترک بین ما که خاستگاهش آزادی خواهی است کانسپت اصلی نمایش را شکل داد و هر کدام از ما با توجه به تجربیاتمان این تم را برای خودمان تعریف کردیم که همین مساله به ما موقعیت‌های نمایشی متفاوتی را ارائه می‌داد.

وی یادآور شد: بر همین اساس قصه‌هایی تک خطی از طرف هرکدام از ما شکل گرفت که در نهایت کاراکترها با یکدیگر هم‌مسیر و متحد شدند و به آزادی و رهایی رسیدند. در واقع زبان و مرزها ارزشی ندارند و راز مرز بین کشورها و انسان‌ها خطی نیست که روی نقشه کشیده می‌شود بلکه به میزان ارتباطی که با هم برقرار می‌کنند، بستگی دارد.

سرمست در پایان صحبت‌هایش با اشاره به بازخوردهای مثبتی که از اجرای این نمایش در ایروان گرفته است، عنوان کرد: درحال پیگیری برای اجرای نمایش در کشورهای دیگر نیز هستیم و قرار بر این است که در هر کشوری که اجرا می‌رویم یک یا دو آرتیست از همان کشور نیز به گروه نمایش اضافه شود چون پیام اصلی این نمایش صلح است که خواسته‌ای جهانی و مربوط به همه مردم دنیاست.

عوامل این نمایش عبارتند از کارگردانان: هاروتیون هووانیسیان، شیوا سرمست، بازیگران ایرانی: شیوا سرمست، پدرام زمانی، شیده غفاریان، بازیگران ارمنی: هاروتیون هووانیسیان، آرام سرداریان، بازیگر روسی: کرینا اوودو، بازیگر اوکراینی: آناستازیا ریکونوا، گرافیست: آراد انتظار.

گروه اجرایی نمایش «لانگ شات» به کارگردانی محمدرضا مالکی شامگاه جمعه هشتم اردیبهشت از عزت الله رمضانی فر بازیگر پیشکسوت تئاتر، سینما و تلویزیون که به تازگی به سوگ دخترش نشسته قدردانی کرد.

 به نقل از روابط عمومی مجموعه تئاترشهر، گروه اجرایی نمایش «لانگ شات» به کارگردانی محمدرضا مالکی که این روزها در تالار سایه مجموعه تئاتر شهر با استقبال مخاطبان مواجه شده است، شامگاه روز جمعه هشتم اردیبهشت ماه در حضور جهانگیر الماسی بازیگر پیشکسوت تئاتر، سینما و تلویزیون و کاظم ناظری مدیرکل هنرهای نمایشی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی از عزت الله رمضانی فر بازیگر پیشکسوت تئاتر، تلویزیون و سینمای کشورمان که به تازگی در غم از دست دادن فرزند خود به سوگ نشسته است، قدردانی کرد.

محمدرضا مالکی نویسنده، کارگردان و بازیگر نمایش «لانگ شات» پس از پایان دوازدهمین اجرای این اثر نمایشی توضیح داد: این نمایش تقدیم به کَسانی می شود که عاشقانه در سینما زیست دارند. کسانی که نه تنها در عرصه بازیگری درخشیدند بلکه با تمام وجودشان در این سینما زندگی کردند. این زندگی هم نه به خاطر پول، که به خاطر عشقی بود که همواره با خود همراه داشتند.

وی با قدردانی از حضور موثر تماشاگران حین اجراهای نمایش «لانگ شات» در تالار سایه مجموعه تئاتر شهر طی روزهای گذشته بیان کرد: ما به رسم هر هفته که از اجرای این نمایش می گذرد، تلاش کردیم تا نسبت به آنچه در توان داریم و از دستمان بر می آید قدردانی کوچکی از بزرگانی داشته باشیم که طی این سال ها تلاش های بسیار ارزشمندی را برای سینما انجام دادند؛ بزرگانی که من اعتقاد دارم سینمای ایران به همه این عزیزان مدیون است و لازم است تا بنده و هر عزیز دیگری که در عرصه بازیگری فعالیت می کند از آنها تجلیل کند.

مالکی ادامه داد: از روز اول اجرای این نمایش من و شهاب شریفی مجری طرح نمایش تصمیم گرفتیم از بزرگوارانی چون حسن رضایی و محمد شیری قدردانی کوچکی داشته باشیم و امشب این افتخار را داریم که در حضور هنرمند عزیزی چون جهانگیر الماسی و مدیرکل هنرهای نمایشی از استاد عزت الله رمضانی فر به پاس ۵۰ سال فعالیت ارزشمندش در سینما و خاطرات جذاب و شیرینی که برای ما خلق کرده، قدردانی کنیم. او و هم نسلانش بدون تردید بخش اعظمی از خاطرات دوران نوجوانی ما را تشکیل می دهند. آنها با هنرنمایی های ارزشمند خود کاری کردند که برای ما بلندی و کوتاهی نقش تفاوتی نداشته باشد و این «عمق نقش» باشد که می تواند باعث ماندگاری یک بازیگر شود.

عزت الله رمضانی فر هم با تشکر از گروه اجرایی نمایش «لانگ شات» گفت: متاسفانه من حدود یک هفته است که دخترم را بر اثر تصادف از دست داده ام و خواب و خوراکی هم برایم باقی نمانده است. اما سعی کردم امشب به افتخار تئاتر و این اجرای شریف در مجموعه تئاتر شهر حضور داشته باشم. از محمدرضا مالکی و جهانگیر الماسی هم صمیمانه تشکر می کنم که به بهانه اجرای نمایش «لانگ شات» فضایی را برایم به وجود آوردند تا بتوانم به اعتبار تئاتر این مصیبت بزرگ را تحمل کنم و شاهد تماشای نمایشی باشیم که محتوا، بازی و کارگردانی اش بسیار ارزشمند بود.

وی ضمن ارائه توضیحاتی از پیشینه فعالیت های فرهنگی هنری خود در عرصه تئاتر، سینما و تلویزیون اظهار کرد: من مفتخر به شاگردی استاد حمید سمندریان هستم و افتخار می کنم که بازیگری را با تئاتر شروع کردم و خوب یادم است وقتی در یک تئاتر نقش یک پسرعقب مانده را بازی کردم، شرایطی برایم فراهم شد تا افتخار حضور در فیلم سینمایی «گاو» را هم پیدا کنم. روندی که از آن پس دربرگیرنده حضور چندین ساله ای شد که برایم باعث افتخار است.

جهانگیر الماسی بازیگر پیشکسوت تئاتر، سینما و تلویزیون نیز در این مراسم ضمن قدردانی از محمدرضا مالکی و شهاب شریفی برای تقدیر از عزت الله رمضانی فر تصریح کرد: باعث افتخار من است که به عنوان نماینده شما تماشاگران محترم و گروه اجرایی در قدرشناسی از عزت الله رمضانی فر سهیم هستم و امیدوارم نهادها و مجموعه های دیگر هم به فکر برگزاری چنین رویدادهای مهمی باشند.

این هنرمند گفت: این هنرمندان دردانه های فرهنگ و هنر سرزمین ایران هستند که امروز در قالب یک گوهر ناب و ارزشمند در تئاتر، سینما و تلویزیون می درخشند. قصد هنرمندانی چون عزت الله رمضانی فر و نسل جدید هنرمندان از جمله محمدرضا مالکی آگاهی و دانایی و حراست از جامعه انسانی برای زندگی است. فرآیندی که به خودی خود دربرگیرنده ارزش های فراوانی است و باید همواره مورد قدردانی و ستایش قرار گیرد.

در پایان این برنامه، لوح قدردانی از سوی گروه اجرایی نمایش «لانگ شات» در حضور کاظم نظری مدیرکل هنرهای نمایشی وزارت فرهنگ و جهانگیر الماسی به عزت الله رمضانی فر اهدا شد.

نمایش «لانگ شات» به نویسندگی جواد خورشا و محمدرضا مالکی و بازی و کارگردانی محمدرضا مالکی هر روز غیر از شنبه ها ساعت ۲۰:۱۵ در تالار سایه مجموعه تئاتر شهر روی صحنه می‌رود.

در خلاصه داستان این نمایش آمده است: رضا مژده کارگر خیاطی که عاشق سینماست یک شب در محل کار خود می خواهد فیلمی با گوشی همراه از خودش ضبط کند تا برای یک دفتر سینمایی بفرستد. این کار در ستایش از تمام هنروران و عاشقان بازیگری سینماست.

به روزهای آخر فکر کردم. به دستی که یک تکه نان سنگک را داخل چمدان گذاشته بود و به بسته گزی که برای زنده نگه داشتن طعم وطن برداشته شده بود.
 
پونه ترابی در ایسنا نوشت: مات و مبهوت بودم. می‌دیدم و نمی‌دیدم. راه می‌رفتم و روی زمین نبودم. سردم بود و تب داشتم ... روی دیوار، رد خون بود و روی زمین رگه‌هایی از آدم! همان زمین پهناوری که برایش مقدر شده بود تا جان‌های عزیز پرواز ۷۵۲ را در آغوش بگیرد ... همان زمین پهناوری که به یکی از کابوس‌های شبانه‌ام بدل شده!
 
چشمان عروس در عکس‌های پخش‌شده روی زمین، می‌خندید. زمین، هم‌رنگ آن رژلب‌ قرمز شده بود و آسمان مثل آن خط‌چشم‌، سیاه بود.
 
روایتی کوتاه از نخستین لحظات سقوط هواپیمای اوکراینی (+عکس)
 
باید گریه می‌کردم؟ باید می‌ماندم؟ باید می‌رفتم؟ باید خبر فاجعه را می‌دادم؟
 
راه ارتباطی بین چشم و مغزم را از دست داده بودم. هیچ‌چیز منطقی نبود. چرا باید کلاه یک نوزاد اینجا باشد؟
 
روایتی کوتاه و مصور از نخستین لحظات سقوط هواپیمای اوکراینی
 
این کفش بچگانه قرمز وسط این ناکجا آباد چه می‌کند؟ صورت عروسک فیل آبی رو به خاک بود و  سیگارهای وینستون لایت که باید نخ به نخ دود می‌شدند تا غم غربت را یا یک کام عمیق بشویند و ببرند، حالا یک‌جا آتش گرفته بودند.
 
روایتی کوتاه و مصور از نخستین لحظات سقوط هواپیمای اوکراینی
 
از دور، جلیقه نجات زردرنگ هواپیما که صحیح و سالم مانده بود، پوزخند می‌زد.
 
روایتی کوتاه و مصور از نخستین لحظات سقوط هواپیمای اوکراینی
 
کتاب‌های پرپرشده، مثل پرندگان تیرخورده، در خاک و گل دفن شده بودند. روی جلد یک کتاب را خواندم: «فارسی دوم دبستان». از فکر مهاجری که می‌خواست زبان مادری‌اش را در آن سر دنیا زنده نگه دارد و حال، پیکر بی‌جان خودش در یک کیسه‌ سبز زیپ‌دار بود، بند بند وجودم می‌لرزید.
 
روایتی کوتاه و مصور از نخستین لحظات سقوط هواپیمای اوکراینی
 
به روزهای آخر فکر کردم. به دستی که یک تکه نان سنگک را داخل چمدان گذاشته بود و به بسته گزی که برای زنده نگه داشتن طعم وطن برداشته شده بود. به همان دستی که پیش چشمم بود و هنوز هم تصور می‌کنم صاحب آن، کدام چهره بی‌گناه عکس‌های به‌جا مانده است!
 
روایتی کوتاه و مصور از نخستین لحظات سقوط هواپیمای اوکراینی
 
به ساعات آخر فکر می‌کردم. به لب‌های خندان دختری که عروس شده بود و چشم‌های امیدوار پسری که برای ساختن آینده‌اش جنگیده بود. به پدری که در فرودگاه، هنوز فرزندش نرفته دلتنگش بود و مادری که دیوارهای فرودگاه امام (ره) شاهد بغض و اشکش بودند.
 
به دیوار رسیدم. کسی پشت سرم فریاد زد و دستور توقف داد اما انگار من صاحب پاهایم نبودم. پرت شدم وسط سیاهچاله‌ای که قدرت درکم را گرفته بود. پیکرها کنار هم چیده شده بودند. صدای فریاد مرد پشت سرم بلندتر شد و من تندتر راه رفتم. شروع به شمردن کردم؛ یک پیکر، دو پیکر، ۱۰ پیکر، ۵۰ پیکر ... می‌گویم پیکر ولی فقط اسمش پیکر بود؛ استخوان‌هایی بود سوخته و گوشت‌هایی پراکنده در دشت. باید بغلشان می‌کردم. دست عروسک‌ها را در دست بچه‌ها می‌گذاشتم و وسایل هر کس را تحویلش می‌دادم تا برگردد خانه.
 
حالا مرد صاحب صدا روبه‌رویم ایستاده بود. فریاد می‌زد اما من هیچ چیز نمی‌شنیدم. در بهت چشمان وحشت‌زده‌اش غرق شده بودم. به آن طرف دیوار هلم داد. صدای گریه شنیدم. پیرمردی نشسته بود بین عروسک‌ها و گریه می‌کرد. پسر برادرش در پرواز بود. صدای گریه شنیدم. مرد جوانی پشت نرده‌ها ایستاده بود و برای خواهرش ضجه میزد. بازمانده‌ها رسیده بودند. از رویشان خجالت می‌کشیدم. هنوز هم بعد از دو سال خجالت می‌کشم و بوی آن تن‌های تنهای سوخته از مشامم بیرون نمی‌رود.
 
انگار من هم در آن پرواز بودم؛ همان پروازی که ۱۷۶ کشته و یک ایران، زخمی داشت ...

تمامی حقوق این محفوظ و متعلق به با تارنمای دیار فردوس می باشد.

طراحی و اجرا "یکان پرداز آسیا"

Template Design:Ypa Group